من از خدامه که نرمال و مثل بقیه باشم… که بتونم توی اون حبابی که آدمای ساده لوح بهش میگن واقعیت زندگی کنم!
Mr.robot-
من از خدامه که نرمال و مثل بقیه باشم… که بتونم توی اون حبابی که آدمای ساده لوح بهش میگن واقعیت زندگی کنم!
Mr.robot-
ابی تیره عزیز من بودی
اما حالا دیگر عزیز ابی من نیستی
حالا تو بیرنگی
درون چشم من ستاره دنبال دار بودی که از چشمم افتادی
هیچوقت ندیده بودم چشمم ستاره ببارد
اما تو بودی که از چشمم افتادی
یه روز خدا میشینه جلوت فیلم زندگی ایده آلتو پلی میکنه پوزخند میزنه و میگه: جهنمی در کار نیست، بشین و تماشا کن چجوری میتونستی زندگی کنی ولی صرفِ آدمای بیخود کردی، ببین چه جوری میتونستی آزاد باشی ولی جلوشون نایستادی، ببین چقدر میتونستی خوشحال باشی ولی حسرت خوردی، جهنمِ واقعی اینه...